الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

النادخترشیطون

غذاخوردن

نازنازی من میخوادمستقل بشه خودش غذاشوبخوره ولی بلدنیس میریزه همه جا باقاشق ماست وزدی پاشیدصورت داداشی وای وای ازدست توقاشقم که ازت میگیریم خودتومیکوبی زمین یالج میکنی میکوبی سرداداش آخه باپسرمن چیکارداری ...
24 ارديبهشت 1393

دندونای بالا

دردونه ی من این روزامامانشو شبااذیت میکنه یه دندون ازبالادراوره یکی دیگش می خواد دراره سخته می دونم لثه هات سفته سخت دندون درمیاری
24 ارديبهشت 1393

پارک

دخترم دیشب رفتیم پارک حسابی بازی کردی دیگه قشنگ رامیری ومی دوی خیلی خسته شدی ...
2 ارديبهشت 1393

تعطیلات عید

دخترگلم تعطیلات عیدحسابی خوش گذروندی تامیتونستی راه رفتی آخه ذوقداشتی تازه راافتاده بودی از دست رحیم هروقت میرفتی بغل آناهلت میداد یه روزبادوقلوها متین ومبین توحیاط انا حسابی بازی کردیدتقصیرعمومجیدبودولتون کردحیاط میدویدیدزمین می خوردید حسابی خودتونو کثیف کردید آبجی السانا رفته بودمشهد دهم برگشتن کم دیدیمشون 13 بدر باهم توباغ بودیم ا
2 ارديبهشت 1393

سال جدید

عزیزم موقع سال تحویل خیلی خوشحال بودی سال تحویل خونه بودیم بعدسال تحویل مامان جون وباباجون بادایینا اومدن قراربودصبح زودرابیفتیم به سمت شهرستان مامان جون وباباجون باما اومدن ...
2 ارديبهشت 1393
1